زندانی ام
یادداشت
های تلنبار شده دلم
می
چکند
روی
سپیدی دامن ام
روی
بام کبوتری نیست
قار
قار کلاغ است
تا
پس
تپه
های سرد و خشک اوین
ساعت
پنج صبح است
همه
به زیر پتو خزیده اند
تا
گرم شوند
با
رویاهای شان
و
مچاله
از
دردهای آغازین روز
دست
های کبود
صورت
های ورم کرده
و
دل پیچه های مداوم
دموکراسی
پشت شوفاژ
سرک
می کشد
ما
در َبند
چقدر
سردمان است
و
چه از هم دوریم
ُمسکن
کیسه
آب گرم
و آلپرازولام،
آب نبات
چقدر
دل تنگ ام
برای
روزهای آن لاینی
که
با تو
بی
کلام گذشت
برای
شعرهای ات
و
برای گل کو گفتن ات
راستی
چرا
کسی به ملاقات من نمی آید؟
می
بینم اش
هر
یک شنبه
لنگ
لنگان
خود
را به کابین می رساند
تا
زندانی بی ملاقاتی نباشم
نه
تقریبا فراموش شده ام
زندانی
ام.
ژیلا کرم زاده مکوندی (گل کو)
دی ماه 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر